سید محمدحسین طباطبایی معروف به علامه طباطبایی
ولادت :1281 ش ،تبریز
وفات : 24 آبان1360 ش ،بالا سر قبر حضرت معصومه علیها السلام
شاگردان: آیت الله حسن حسن زاده آملی،استاد مطهری،آیت الله عبدالله فاطمی نیا، مصباح و...
صاحب اثر گرانقدر تفسیر المیزان
در سال 1333 هجری شمسی نگارش تفسیرالمیزان اثر بزرگ خویش را آغاز کرد و 17 سال طول کشید تا آن را به پایان برساندشهید مطهری میگوید: «همه تفسیرالمیزان با فکر نوشته شده... من معتقدم بسیاری از این مطالب از الهامات غیبی است. کمتر مشکلی در مسائل اسلامی و دینی برایم پیش آمده که کلید حل آن را در تفسیرالمیزان پیدا نکرده باشم.»
سفارشات
در شب و روز زمانی را برای حسابرسی خود قرار بدهید و ببینید که این 24 ساعت چگونه بر شما گذشته. اهل محاسبه باشید. همان طور که یک بازرگان و یک کاسب دخل و خرج خود و صادرات و وارداتش را حساب میکند، شما ببینید در این شب و روز که بر شما گذشت، چه چیزی اندوخته اید. چه گفته اید. یکیک رفتار و گفتارتان را حسابرسی کنید. از نادرستی ها استغفار کنید و سعی کنید تکرار نشود، و برای آنچه شایسته و صالح و به فرمان حاکم عقل بود، خدا را شاکر باشید، تا بتدریج برای شما تخلق به اخلاق ربوبی ملکه بشود. و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم
اخلاق
یکی از شاگردان ایشان میگوید: «در طول سی سال که افتخار درک محضر ایشان را داشتم، هرگز کلمه«من» را از او نشنیدم. در عوض لفظ «نمیدانم» را بارها در پاسخ سؤالات از ایشان شنیدم؛ همان عبارتی که افراد کممایه ازگفتن آن عاردارند، ولی این دریای پرتلاطم علم و حکمت، ازفرط تواضع و فروتنی به آسانی میگفت».
شرط حضور قلب در نماز
آخرین عید غدیر علامه بود، استاد روی تخت خوابیده بود و چند روزی بود که چشمانش را باز نکرده بود، یکی از شاگردانش گوشه اتاق ایستاده بود و به ایشان نگاه میکرد و زار زار میگریست، ناگهان علامه چشمانش را باز کرد و با شادی و نشاط خاصی رو به شاگردش لبخند زد. شاگرد اشکهایش را پاک و به او سلام کرد. بعد برای اینکه بیشتر با آقا صحبت کرده باشد، پرسید: «حضرت آقا! شرط حضور قلب در نماز چیست؟» و با خودش گفت: «چهقدر خوب میشود اگر آقا به این سوال من برای یادگاری جواب بدهد، حیف که ایشان...» اما ناگهان علامه لبهای لرزانش را حرکت داد و آهسته گفت: «توجه و مراقبه، توجه و مراقبه، توجه و مراقبه،...»
ما هم یکی از این شلوغیها!
اکثر افراد تصورمیکردند که شاید فیلسوف بزرگی چون علامه طباطبایی کمتر به زیارت امام رضا علیه السلام برود. در یک سفر به مشهد یکی از حاضران پرسیده بود: «شما به حرم میروید؟». علامه در پاسخ گفته بود: «آری».
آن شخص دوباره سوال کرده بود: «آیا شما هم مثل عامه مردم بر ضریح بوسه میزنید؟».
علامه پاسخ داده بود: «نهتنها به ضریح بلکه خاک تختهی در حرم و هر چه که متعلق به امام رضا علیهالسلام است را میبوسم».
دیگری گفت: «شلوغ است، نمیشود به حرم رفت».
علامه گفت:«ما هم جزو این شلوغیها».
راه تسلط بر نفس
علامه طباطبایی در طول زندگی پربرکت خود همواره پاسخگوی پرسشهای جوانان اطرافش بود.
آنچه در پی میآید پرسش یک جوان و پاسخ ایشان به وی است:
« محضر مبارک حضرت آیتالله العظمی جناب آقای طباطبایی، سلام علیکم و رحمتالله و برکاته.
جوانی هستم 22 ساله که تنها ممکن است شما باشید به این سوال من پاسخ گویید. در محیط و شرایطی زندگی میکنم که هوای نفس و آمال بر من تسلط فراوان دارند و مرا اسیر خود ساختهاند و سبب باز ماندن من از حرکت به سوی الله شدهاند.
درخواستی که از شما دارم این است که بفرمایید بدانم به چه اعمالی دست بزنم تا بر نفس مسلط شوم و این طلسم شوم را که همگان گرفتار آنند بشکنم و سعادت بر من حکومت کند؟ لطفا نصیحت نمیخواهم بلکه دستورات عملی برای پیروزی لازم دارم. (23/10/1355)»
«سلام علیکم
برای موفق شدن و رسیدن به منظوری که در نامه مرقوم داشتهاید، لازم است همتی برآورده و توبهای نموده، به مراقبه و محاسبه پردازید. به این نحو که هر روز که هنگام صبح از خواب بیدار میشوید، قصد جدی کنید که در هر عملی که پیش میآید رضای خدا را مراعات خواهم نمود، آن وقت در سر هر کاری که میخواهید انجام دهید نفع آخرت را منظور خواهید داشت؛ به طوری که اگر نفع اخروی نبود، انجام نخواهید داد و وقت خواب چهار، پنج دقیقه در کارهایی که روز انجام دادهاید فکر کرده و یکی یکی از نظر خواهید گذرانید. هر کدام مطابق رضای خدای انجام یافته شکر بکنید و هر کدام تخلف شده استغفار. این رویه سخت است و در ذائقه نفس، تلخ. ولی کلید نجات و رستگاری است و هر شب پیش از خواب اگر توانستید سور مسبحات (حدید – حشر – صف – جمعه و تغابن) را بخوانید و پس از 20 روز، حالات خود را برای بنده بنویسید، انشاءالله موفق خواهید بود. والسلام علیکم»
شعر زیبایی از ایشان:
مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت از سَمَک تا به سمایش کشش لیلا برد
من به سرچشم? خورشید نه خود بردم راه ذرّه ای بودم و مهر تو مرا بالا برد
من خَسی بی سروپایم که به سیل افتادم او که می رفت مرا هم به دل دریا برد
جام صَهبا زکجا بود مگر دست که بود که درین بزم بگردید و دل شیدا برد
خَم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود که به یک جلوه ، زمن نام ونشان یک جا برد
خودت آموختیم مهر و خودت سوختیم با افروخته رویی که قرار از ما برد
همه یاران به سر راه تو بودیم ولی خم ابرویت مرا دید و زمن یغما برد
همه دل باخته بودیم و هراسان که غمت همه را پشت سر انداخت، مرا تنها برد